آرشیو دی 1397
27 دی 1397
X

دو بـالِ بستــه ام را بـاز کردم

خـیالـم را پُــر از شیـراز کردم

هوایی تر شدم بعـد از پریدن

به سوی شهر گل پرواز کـردم

24 دی 1397
X

گلِ خوشبوتر از یاسم کجایی

شکــوهِ بـاغ گیـلاسـم کجایی

زمان دلربایی حینِ کوچ است

غـــزالِ ایل احساسـم کجایی

22 دی 1397
X

گرچه زندانی به جرم نشر بیداری شدم

سال ها بی خانمان از کوچِ اجباری شدم

تازه همنوعم نمی داند کـه از روی نیاز

در غـروب بی کسی محتاجِ دلداری شدم

چـاره ام در روزِ تنهـایی غزل گفتن نبود

شاعـر گل واژه هـا در اوج ناچاری شدم

درنگاه پرسکوتِ چشمه ی مردابِ خیس

برکه ای بودم که ازشورغزل جاری شدم

ازهمانروزی که دف باشعرِ حافظ میزدم

خارج از اندیشه های ساده انگاری شدم

پا نهـادم در میـان بــرف بهمــن لاجــرم

میــزبانِ روزهـای ســرد و تکـراری شدم

در پس بـاغ قنـاری پشت پَرچـین خیال

عاشـق بانو عسل در حینِ گلکاری شدم

20 دی 1397
X

اِرم را تـا بـه بـاغ دلـگشایـت

دویـدم تا نشینم در هـوایت

هوایِکوچه های آن حوالی

معطر میشود از عطـر چایت

17 دی 1397
X

وجودم را پر از احساس کردم

گـذر از کـوچه باغیاس کردم

نشستم در کلاس درس استاد

دو واحد از رباعی پاس کردم

16 دی 1397
X

عشق من بشکن بزن بشکن در میخانه را

پر بکن با خنـده هایت وسعت پیمانه را

بافه ی زلفت که می ریزد بروی شانه ات

می کند هـر دم معطـر جای جای خانه را

آنقَـدر در پیش چشمت بی قراری میکنم

تا که از باغت بچینم میوه ی بی دانه را

جــز کمی آثار خـاکستر نمی مـاند به جـا

شمـع رخسارت که سوزاند پر پروانه را

در خیـال باطلـم از عشق تـو پیمـوده ام

جـاده ی پر پیچ بوکان تا به شهر بانه را

یادم آیــد مِثـل لیـلی بیــن راهِ مــدرسـه

با نگاهی زیـر و رو کـردی مـنِ دیـوانه را

بوی آویشن تمام کوچه‌ را پر کرده است

کم بزن بانو عسل بر روی زلفت شانه را

14 دی 1397
X

شبی گفتا حرام اندر حرام است

سراسر فتنه و تزویر و دام است

بگفتم الغرض، منظورت ای شیخ

بگفتا صحــبتم از تلگـــرام است

13 دی 1397
X

زمانی ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺭِ ﺁﺳﺘﺎﻧﺖ

ﻏﺰﻝ ﻧﻮﺷﯿﺪﻩ ﺍﻡ ‌ ﺑﺎ ﺍﺳﺘﮑﺎﻧﺖ

هنوز ای نازنیندارم‌ ﺍﻣﯿﺪﯼ

ﮐﻪ بنشیند لبم رویِ ﻟﺒﺎﻧﺖ

12 دی 1397
X

بیدل ِ آسیمه سر کم کم بهارت می رود

آن همه‌ زیبایی از باغ انارت می رود

ساز احساست به هم میریزداز تنهایی ات

نغمه های زیر و بم از سیم ِتارت می رود

آن قَدر ماندی که مقداری نماند از آبرو

بیش از این دیگر بمانی اعتبارت می رود

بعد ازین با سوز ِ ساز ِ دل پریشانی بساز

روزهایِ دل نشین از روزگارت می رود

خاطرات زندگی وقتی‌که میریزد به ذهن

ناگهان پرپر زنان صبر و ‌ قرارت می رود

در هجوم آن همه دلشوره و سر در گمی

مونست بامرگ احساس ازکنارت می رود

از ‌وجودت بی خبر دل می کَند بانو عسل

چشمه ی شیرین آبِ خوشگوارت می رود